ای عزیز جان من!
من برای مرگ خود یک بهانه میخواهم … یک بهانه پوچ عاشقانه میخواهم!
از غمی که میدانی با تو بودنم مرگ است و بی تو بودنم هرگز!
گر بهانه این باشد، من بهانه میگیرم …
عاشقانه میمیرم!
خالی از هر چه که هست میشم….
از زمین سرد خاکی تا نگاهی عاشقانه….
بغض شب توی گلو خیلی وقته که نشسته میدونم ….
با خودم میگم تلخی این زمونه رو میسپرم بدست باد ….
چشمامو میذارم روی هم , سیاهی پشت چشممو با یه رنگ خوب پاک میکنم…
یادمو میدزدمو میبرم به اوج خاطرات گرم تو ….
با دلم آخرین اسم تنهایی شبت رو فریاد میزنم ….
دست سردم میکشم تو خاطرات دلپذیر تو ……..
تا خیال ورت نداره فکر کنی رفتی از سرم ….
شمعدونی کنار باغچه رو در میارم …..
با یه بغل آرزوهای داغ داغ میکارمش تو خاک سبز دل تو ….
و از لحظه لحظه های خواندنم هراسی نخواهم داشت…
یکرنگی نگاهم و با خاطرات نگاه تو موزون میکنم …..
یه ریتم میسازم برای سکوت قصه مون ….
حالا چشممامو باز میکنم به امید بودنت ….
خالی از هر چه که هست …
هستی, نیستی, هستی ….. هستی …..
دو خط موازى زاییـده شدند.. پسرکى در کلاس درس آنها را روى کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازى چشمشــان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشـان تپیـد و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند.
خط اولى گفت: ما مى توانیم زندگی خوبی داشته باشیم. و خط دومی از هیجان لـرزید. خط اولـی گفت: و خانه اى داشته باشیم در یک صفحه دنج کـاغذ .
من روزها کار میکنم. می توانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم یا خط کنار یک نردبام. خط دومی گفت: من هم می توانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم یا خط یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت.
خط اولی گفت: چه شغل شاعرانه اى.. حتماً زندگی خوشی خواهیـم داشتاگر به خانهی من آمدی برایم مداد بیاور
مداد سیاه
میخواهم روی چهرهام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
آرامم ولی آرامش ندارم هنوز...
از فردا می ترسم... نمی دانم فردا که از خواب بیدار می شوم کافرم یا که مسلمانم.
تعداد صفحات : 2